سفر دقیقه نود..
گل زیبای من ، دختر قشنگمممممم... روز چهارشنبه93/6/19 قرار بود خاله جون از کربلا بیاد و ما بریم استقبالش ، ومن دعا میکردم که عصر برسه نه شب،آخه چون شب ما مهمون داشتیم ونمیشد بریم و آخرش هم همونطوری شد که من میخواستم و خاله جون صبح روز چهارشنبه زنگ زد وگفت :که عصرساعت6من میرسم...من هم میخواستم شام رو زودتر درست کنم تا اگه از فرودگاه دیرتر برگشتیم غذامون آماده باشه، ولی از آنجا که بخت با ما یار بود راضی جون وسارا جون هم اومدن خونه مون و سارا جون گفت که من خودم شام درست میکنم و من هم از خدا خواسته قبول کردم وباتفاق بابایی وعمو محسن و راضی جون آماده شدیم تا بریم...
نویسنده :
مامانی
17:39